وزیر آموزش و پرورش ابلاغ کرد: ممنوعیت رد دانش‌آموزان میان‌پایه به بهانه افت معدل جان باختن یک کارگر در پی ریزش معدن «شهید نیلچیان» توضیحات پلیس قشم در رابطه با مجروح شدن کودک ۸ ساله در تعقیب و گریز راهکاری خوراکی در درمان پرخاشگری آیا سما جهانباز به افغانستان منتقل شده است؟ + توضیحات خواهر سما زمان انتشار کارت ورود به جلسه نوبت دوم آزمون سراسری ۱۴۰۴ اعلام شد وزیر میراث فرهنگی: ظرفیت گردشگری استان‌های آسیب‌دیده در جنگ، احیا می‌شود صدور هشدار سطح نارنجی برای مشهد و ۱۹ مرکز استان در پی پیش‌بینی خیزش گرد و خاک (۱۶ تیر ۱۴۰۴) چند توصیه‌ از سوی وزارت بهداشت درمورد روزهای گرد و غبار زمان اجرای متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان صندوق نفت مشخص شد کشف ۱۱۰ کیلوگرم حشیش در مرز سراوان چگونه از گرمازدگی پیشگیری کنیم؟ پایان مرمت سرای گمرک در بازار وکیل شیراز (۱۶ تیر ۱۴۰۴) کاهش آمار گردشگری در خلیل‌آباد خراسان‌ رضوی به دلیل عدم روشنایی مناسب اژه‌ای: نظام جمهوری اسلامی ایران قدردان مردم سلحشور و متعهد کشور است مشاهده همزمان ۵ یوزپلنگ آسیایی در پارک ملی توران + فیلم (۱۶ تیر ۱۴۰۴) آغاز ابلاغ اینترنتی دعوتنامه هیئت تجدیدنظر تامین اجتماعی (۱۶ تیرماه ۱۴۰۴) استخدام ۸۵ هزار نفر در آموزش و پرورش از طریق آزمون استخدامی شهریه مدارس باید با توجه به وضعیت معیشت منطقه‌ای تعیین شود نرخ بلیت قطار از هواپیما سبقت گرفت! ۶ پرونده آثار تاریخی ایلام در مسیر ثبت در فهرست ملی کشور پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (دوشنبه، ۱۶ تیر ۱۴۰۴) | از شدت گرمای هوا کاسته می‌شود جزئیات جدید درمورد نوبت دوم کنکور (۱۶ تیر ۱۴۰۴) معاون گردشگری: بحران‌های سیاسی و اجتماعی در حوزه مدیریت گردشگری فرصت است نه تهدید! تهیه شناسنامه جزایر خلیج فارس برای حفاظت زیست‌محیطی راهکار‌هایی عملی برای صرفه‌جویی آب در تابستان هنگام استفاده از کولر‌های آبی | هوشمندانه خنک شوید صدور هشدار سطح زرد هواشناسی در خراسان رضوی در پی پیش‌بینی افزایش وزش باد (۱۶ تیر ۱۴۰۴) بازنشستگان تأمین‌اجتماعی: زمان پرداخت معوقات فروردین‌ماه ۱۴۰۴ بازنشستگان را مشخص کنید جزئیات دریافت کارت ورود به جلسه آزمون ورودی مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی (۱۶ تیر ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

آخرین بار کی پدرت را دیدی؟

  • کد خبر: ۷۳۵۴۷
  • ۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷
آخرین بار کی پدرت را دیدی؟
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

سی وپنج سالم است. در اتاقی که یک تخت یک نفره وسط آن است، ایستاده ام، تنها. روی آن تخت یک نفره که از آن مقدار زیادی لوله و سیم آویزان است، پدرم خوابیده است. سر یا ته همه آن لوله‌ها و سیم‌ها به جایی در بدن او وصل می‌شود. چشم هایش بسته است. چهار ماه است در کماست. هر روز می‌آیم همین جا، می‌ایستم کنار این تخت و نگاهش می‌کنم. گاهی دستش را که انگشت‌های کشیده‌ای دارد، می‌گیرم. فشار کوچکی می‌دهم که بعضی روز‌ها او هم با فشار کوچکی، جوابم را می‌دهد.


پرستارش به من می‌گوید: «باهاش حرف بزن! می‌فهمه.». من، اما فقط نگاهش می‌کنم. گاهی از چشم هایش همان طور که بسته است، قطره‌ای سر می‌خورد پایین. آیا درد می‌کشد؟ من ایستاده ام و این منظره را تماشا می‌کنم. نه نزدیک‌تر می‌شوم نه از اتاق می‌آیم بیرون. انگار منتظرم آخرش را ببینم. آخرش چه می‌شود؟ پدرم می‌میرد؟


آن شب بابا تنها مانده بود. پرستار نداشت. خواهر و برادرهایم هم هیچ کدام نمی‌توانستند بیمارستان بمانند. شب چهارشنبه سوری بود. آخرین چهارشنبه سال که شهر با آتش بازی و ترقه، قرق و محاصره می‌شود. یادم هست ساعت ۹ شب بود و تازه از سر کار رسیده بودم خانه که برادرم زنگ زد و این‌ها را گفت. گفت تو می‌توانی بروی پیشش بمانی؟ گفتم می‌توانم و رفتم بیمارستان.


از پنجره اتاق می‌دیدم که فشفشه‌ها با صدای خفه‌ای در آسمان باز می‌شوند و ترقه‌ها گستاخانه زوزه می‌کشند و جلوی پای عابر‌ها می‌ترکند. بابا چشم هایش بسته بود. اتاقی که تخت بابا را وسطش گذاشته بودند، بزرگ، تمیز، زشت و سفید بود با یک کمد دیواری جادار که آن تهش، لباس‌های بابا در چوب لباسی آویزان بود. کف کمد یک پوشه افتاده بود؛ نامرتب و به حال خود رهاشده. برش داشتم. گزارش پزشکی روزانه بابا بود در این سه ماه. قند،  چربی، اوره، عفونت، ضربان قلب،  تنفس و ضریب هوشیاری که عددی بود نزدیک به مرگ.

 

شروع کردم به خواندنش. اول سرپا بودم. بعد پخش شدم کف اتاق روی سرامیک‌های سفید و همه آن اعداد احمقانه بی رحم را در آن ستون‌های کج وکوله دانه دانه مرور و بررسی کردم. وسطش هر ۱۰ دقیقه می‌رفتم صورت بابا را نگاه می‌کردم و دستم را جلوی بینی اش می‌گرفتم که لوله‌ای داخلش بود.


آن شب تا صبح در همین آمدورفت بودم. یک بار که رفتم سراغش، ۵ صبح بود. وقت نماز، چشم هایش باز بود، ولی بریده از جهان. تخت را دور زدم (به پهلو خوابانده بودندش.) آمدم پشتش ایستادم و لب هایم را چسباندم به گوشش. از قرآن چیز‌هایی حفظ بودم. خودش یادم داده بود. از بچگی و برایش خواندم: «والعصر. ان الانسان لفی خسر. الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوبالحق و تواصوبالصبر.» چشم هایش را نمی‌دیدم که آیا هنوز باز است یا نه، ولی صدای نفس هایش را می‌شنیدم که کم کم شمرده و آرام می‌شد.
آن شب آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->