آیا تأمین‌اجتماعی برای واریز حقوق بازنشستگان و مستمری‌بگیران از بانک‌های دیگر قرض گرفته است؟ مرگ مشکوک ۲ کودک پس از مصرف ماکارونی در تهران چالش‌های مراقبت از  سالمندان در خانه کشف ۲۶ فقره سرقت قطعات خودرو در شهر مشهد (۶ آذر ۱۴۰۳) گلایه شهروندان از  تعیین سقف پذیرش در برخی مراکز درمانی | ماجرای سقف گذاری بیمه چیست؟ کشف ۵۰ میلیارد ریال لوازم جانبی قاچاق تلفن همراه در ترمینال مشهد (۶ آذر ۱۴۰۳) انهدام باند هفت‌نفره سرقت و مالخری اموال مسروقه در مشهد | تعویض موادمخدر با کالای سرقتی بررسی قوانین فرزندخواندگی و حمایت از کودکان بی‌سرپرست در کشور زنجیره تولید و تأمین دارو با کمبود نقدینگی مواجه است بانوی جوان مرگ مغزی در مشهد به ۳ بیمار زندگی دوباره بخشید (۶ آذر ۱۴۰۳) پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (سه‌شنبه، ۶ آذر ۱۴۰۳) | آغاز بارش باران از فردا تا شنبه پرداخت دو ماه علی‌الحساب متناسب‌سازی حقوق برای بازنشستگان لشکری (۶ آذر ۱۴۰۳) + زمان ابلاغ احکام حال‌وروز بازنشستگان خوب نیست | مطالبه بازنشستگان از دولت باید کنترل تورم باشد تمدید بیمه‌های تکمیلی و عمر بازنشستگان تأمین اجتماعی (۶ آذر ۱۴۰۳) زنان بیمه‌شده چگونه می‌توانند درخواست کفالت والدین یا همسر ازکارافتاده را ثبت کنند؟ جزئیات بیمه عمر بازنشستگان تأمین اجتماعی | مبلغ پرداختی به خانواده‌های بازنشستگان فوت‌شده چقدر است؟ ۵ ماده غذایی مفید برای فصل سرما آمار نگران کننده ابتلا به ایدز در کشور مشهد جزو شهر‌های موفق کشور در درمان زخم‌ها و اسکار‌های ناشی از بیماری سالک است آیا احکام جدید متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان در آذرماه ۱۴۰۳ صادر می‌شود؟ جزئیات تعهدات بیمه تکمیلی بازنشستگان تأمین اجتماعی اعلام شد | افزایش سقف تعهدات بستری فوق‌تخصصی به ۸۵ میلیون تومان پیش‌بینی کاهش دما و ورود سامانه بارشی جدید به کشور طی شنبه (۱۰ آذر ۱۴۰۳) بهترین رژیم غذایی برای درمان کبد چرب چیست؟ ۲ دارویی که باعث التهاب روده می‌شوند، کدام‌اند؟ آخرین وضعیت شیوع آبله میمون در ایران و جهان (۶ آذر ۱۴۰۳) انهدام باند مخوف آدم‌ربایان بی‌رحم در پایتخت اختلاف خانوادگی برچسبی خطرناک برای خشونت خانگی ماجرای انفجار معدن گنجه رودبار چه بود؟ مرگ سه کارگر جوان حین لایروبی در خیابان پنجتن مشهد + تصاویر(دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳) آیا مدارس مشهد فردا (سه شنبه ۶آذر ۱۴۰۳)تعطیل است؟
سرخط خبرها

آخرین بار کی پدرت را دیدی؟

  • کد خبر: ۷۳۵۴۷
  • ۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷
آخرین بار کی پدرت را دیدی؟
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

سی وپنج سالم است. در اتاقی که یک تخت یک نفره وسط آن است، ایستاده ام، تنها. روی آن تخت یک نفره که از آن مقدار زیادی لوله و سیم آویزان است، پدرم خوابیده است. سر یا ته همه آن لوله‌ها و سیم‌ها به جایی در بدن او وصل می‌شود. چشم هایش بسته است. چهار ماه است در کماست. هر روز می‌آیم همین جا، می‌ایستم کنار این تخت و نگاهش می‌کنم. گاهی دستش را که انگشت‌های کشیده‌ای دارد، می‌گیرم. فشار کوچکی می‌دهم که بعضی روز‌ها او هم با فشار کوچکی، جوابم را می‌دهد.


پرستارش به من می‌گوید: «باهاش حرف بزن! می‌فهمه.». من، اما فقط نگاهش می‌کنم. گاهی از چشم هایش همان طور که بسته است، قطره‌ای سر می‌خورد پایین. آیا درد می‌کشد؟ من ایستاده ام و این منظره را تماشا می‌کنم. نه نزدیک‌تر می‌شوم نه از اتاق می‌آیم بیرون. انگار منتظرم آخرش را ببینم. آخرش چه می‌شود؟ پدرم می‌میرد؟


آن شب بابا تنها مانده بود. پرستار نداشت. خواهر و برادرهایم هم هیچ کدام نمی‌توانستند بیمارستان بمانند. شب چهارشنبه سوری بود. آخرین چهارشنبه سال که شهر با آتش بازی و ترقه، قرق و محاصره می‌شود. یادم هست ساعت ۹ شب بود و تازه از سر کار رسیده بودم خانه که برادرم زنگ زد و این‌ها را گفت. گفت تو می‌توانی بروی پیشش بمانی؟ گفتم می‌توانم و رفتم بیمارستان.


از پنجره اتاق می‌دیدم که فشفشه‌ها با صدای خفه‌ای در آسمان باز می‌شوند و ترقه‌ها گستاخانه زوزه می‌کشند و جلوی پای عابر‌ها می‌ترکند. بابا چشم هایش بسته بود. اتاقی که تخت بابا را وسطش گذاشته بودند، بزرگ، تمیز، زشت و سفید بود با یک کمد دیواری جادار که آن تهش، لباس‌های بابا در چوب لباسی آویزان بود. کف کمد یک پوشه افتاده بود؛ نامرتب و به حال خود رهاشده. برش داشتم. گزارش پزشکی روزانه بابا بود در این سه ماه. قند،  چربی، اوره، عفونت، ضربان قلب،  تنفس و ضریب هوشیاری که عددی بود نزدیک به مرگ.

 

شروع کردم به خواندنش. اول سرپا بودم. بعد پخش شدم کف اتاق روی سرامیک‌های سفید و همه آن اعداد احمقانه بی رحم را در آن ستون‌های کج وکوله دانه دانه مرور و بررسی کردم. وسطش هر ۱۰ دقیقه می‌رفتم صورت بابا را نگاه می‌کردم و دستم را جلوی بینی اش می‌گرفتم که لوله‌ای داخلش بود.


آن شب تا صبح در همین آمدورفت بودم. یک بار که رفتم سراغش، ۵ صبح بود. وقت نماز، چشم هایش باز بود، ولی بریده از جهان. تخت را دور زدم (به پهلو خوابانده بودندش.) آمدم پشتش ایستادم و لب هایم را چسباندم به گوشش. از قرآن چیز‌هایی حفظ بودم. خودش یادم داده بود. از بچگی و برایش خواندم: «والعصر. ان الانسان لفی خسر. الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوبالحق و تواصوبالصبر.» چشم هایش را نمی‌دیدم که آیا هنوز باز است یا نه، ولی صدای نفس هایش را می‌شنیدم که کم کم شمرده و آرام می‌شد.
آن شب آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->